همه جا را سر و صدا دربرگرفته بود. هم همه فضا را آکنده بود. هر کسی حرفی میزد. زنی میانسال از دغدغه های خرج و مخارج زندگی میگفت، زنی دیگر درباره بچهاش سخن میگفت. مردی از مریضیاش حرف میزد و پیرمردی از تنهاییاش دم میزد.همگی جویای همدمی در اتوبوس بودند اما من تنها به سخنانشان گوش فرا میدادم تا شاید به این شیوه در زندگی آنها زندگی کنم لحظه های زندگی آدمیان مانند کتابی عظیم است که هر ورق آن وسعتی به پهنای فاصله من با ستارگان دارد.همه جا شلوغ بود. اتوبوس آرام میرفت و جمعیت زیادی را با خود حمل میکرد. انگار اتوبوس خسته شده بود. زیرا از صبح جمعیت زیادی را جابه جا کرده بود. من با گوشیام بازی میکردم ، نشسته بودم تا زنی با کودکی بغل به دست سوار شد. دلم برایش سوخت از جایم بلند شدم و او جای من نشست. بسیار از من تشکر کرد و گفت انشالله پیربشی. شاید کامل سخن او را نفهمیدم ولی این را میدانستم که اتوبوس مکان زیبایی برای یافتن انسانهای پاک و بیآلایش است. مردان و نی که امور روزمره را میگذرانند. یکی به دکتر میرود، یکی سرکار و دیگری هم مثل من به مدرسه میرود. هر روز این مسیر را اتوبوس میرود. اما هر بار من با اشخاص مختلفی روبه رو میشوم. انگار زندگی در ظاهرش تکرار را رغم میزند اما در باطن پهنایی به وسعت دنیا دارد. شاید در ظاهر از سوار شدن اتوبوس خسته شوم از شلوغی و آهستگیاش. اما از روبه و شدن نزدیک با زندگی مردم، کسانی که بخشی از آنها هستم برایم لذّت بخش است. زندگی با مردم و در کنار مردم دوست داشتنی است. لحظه ها سپری میشود انگار همگام با اتوبوس شهر را میپیمایم حالا به مدرسه رسیدم این یعنی پایان سفر کوتاه من در شهر زیبایم و با اتوبوسی پر از خاطرات کوچک و بزرگ زندگی ام. (بیشتر…)
انشا درباره اگر معلم نگارش بودم پایه هشتم
انشا درمورد پروانه ایی هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
انشای مقایسه قلم با خون شهید با اسلحه با درخت
انشا پایه هشتم درباره تصویر سازی با موضوع جنگلبان
انشا تصور ذهنی در مورد صحنه ورود یک موش به خانه
انشا در مورد "بارکج به منزل نمی رسد"
انشا درمورد کلاغ
اتوبوس ,زندگی ,زنی ,شاید ,انگار ,میزد ,من با ,زیادی را ,به مدرسه ,اتوبوس خسته ,جمعیت زیادی
درباره این سایت